به قول یکی از دوستان که فرموده بود ما در این شهر بهاری نیافتیم، گذشته از منظور ایشان از شهر و بهار، ما هم در این دانشگاه همه چیز دیدیم جز علم و معلم و متعلم. والله نام دانشگاه بر این بیغوله نهادن جفاست. دانشگاه خود را عرض می کنم، إنشاءالله که دانشگاه های دیگر همه گلستان علم و ادب هستند. خسته شدیم از کلاس و امتحان و واحد و ترم و انتخاب واحد و ... بیهوده و بیهوده و بیهوده. موقع انتخاب واحد تمام حواسها متوجه اساتید آسان گیر و موقع کلاس ها متوجه گریز و موجه جلوه دادن غیبت ها و موقع امتحان متوجه حفظ کردن طوطی وار یک سری مطالبی که اولین بار است متوجهشان می شوی!
نه میلی، نه شوقی، نه رغبتی، نه علاقه ای، نه علمی، نه تحقیقی، نه پژوهشی، نه احترامی، نه ادبی، نه سلامتی، نه خیال آسوده ای، نه روان پریشان نشده ای، نه استادی، نه داشجویی، نه کلاسی، نه کتابخانه ای، نه خوابگاهی، نه غذایی، نه ...
اینجا گاه دانش هم نیست، چه رسد به دانش گاه.
دانشگاه ظرفیت بالقوه ی خوبی دارد و می تواند دانشمند متعهد تربیت کند، اما به قول شاعر، بالقوه یک کبوتر و بالفعل یک مگس!